نقاشیهای شاعرانه محمدعلی ترقیجاه ریشه در افسانههای کهن سرزمین مادری دارند. آنچه بیش از هر چیز در آثار او رخ مینماید تعلیق است. سوژهها سنگینی و ضخامت خود را از دست میدهند و سبکبال و رها بر گستره بوم نقش میبندند. موضوعاتی نظیر زندگی عادی مردم روستایی، کشاورزان، پهلوانان زورخانه، نوازندگان با سازهای سنتی ایرانی، خانههای روستایی، اسبها و خطنوشتههای ساده از متون کهن ادب فارسی بیشتر آثار وی را تشکیل میدهند، اما اسبها در این آثار جلوه بیشتری دارند. اسب در فرهنگ، هنر، ادبیات و اساطیر ایران جایگاه ویژهای دارد و پیامآور صلح و دوستی است و در عرفان نماد وسیلهای برای عروج و تقرب به شمار میرود.
در اثر حاضر نیز اسبهایی معلق دیده میشوند که فارغ از زمان و مکان از واقعگرایی گریزانند و به انتزاع میگرایند. در پسزمینه، فضای مثبت و منفی به واسطه رنگها و کنتراست میان سفیدی مطلق و تونالیتههای قرمز، اخرایی و خاکی شکل گرفته و بیانی نمادین از عالم هستی و عالم نیستی دارد. اسبها با فرمهای منحنی نمایانده شدهاند و به سمت چپ تابلو که سفیدی مطلق است، حرکتی مواج دارند. گویی از هستی به نیستی سفر میکنند و در حالی که بار عشق را بر دوش میکشند، وقتی به آن نزدیک میشوند از سنگینی آنها کاسته میشود و در پسزمینه محو میگردند. اینجاست که همنشینی نوشتار و تصویر ایده اثر را قوام میبخشد. تکرار واژهها بر روانداز اسبها به این سیر نهانی از هستی به نیستی اشاره دارد.
تکرار واژهها در سطور مشخص یک فرم جدید میسازد که به انتزاع نزدیک شده و فارغ از محتوای کلام در زمینههای مختلف به نحوی نقش میبندد که یادآور هستی و نیستی است. بدین ترتیب فرمها، لکهرنگها، نوشتهها و همه جزییات تصویر به گونهای در ترکیب اثر حاضر میشوند که تجسمی خیالی از معنای بود و نبود را پدید آورده و این سیر عاشقانه را به صورت نمادین به نمایش میگذارند.