ناصر عصار به رنگگزینی محدود و فضاهای خالی و پر متعادلشده در ترکیببندیهایش شناخته شده است. ضربهقلمهای او گاه به عناصر نوشتاری و حروف خطوط شرقی شباهت پیدا میکنند. وی سالهای متمادی را در فرانسه گذراند و در آنجا به عنوان هنرمندی متأثر از ذن بودیسم شناخته شده است، بیآنکه نقاش، چون دوست صمیمی و نقاش همدورهاش، سهراب سپهری به چین و ژاپن سفر کرده باشد. عصار در جستوجوی زبان تصویریاش غیر از توجه به انتزاع شرقدور، در پی پاسخی به ساماندهی ترکیببندیهای انتزاعیاش بود. عصار در یکی از نامههایش به سپهری مینویسد: «… اگر در لحظاتی ایماژهایی برای آدم زنده میشوند، از آنها فقط حرکات ترکیب رنگ و شمای کلیشان را بگیرم. به این ترتیب تداعی زمان و مکان را از طریق فرم اشیا و صور و نه به وسیله شکل خارجی و ظاهریشان، وارد تابلو کردهایم، اگر بشود این را به موزیک تشبیه کرد. به آنچنان موزیکی ماند که مثل بتهوون، چایکوفسکی، سیبلیوس و به طور کلی موزیک پرگراماتیک از مظاهر حیات خارج موزیک و طبیعت الهام گرفتهاند. مدتی است احساس میکنم مفتون و مجذوب نیرویی قویتر از خودم، خارج از خودم هستم»[1].
در اثر حاضر نیز ضربهقلمهای پر شور و حرکت، میتوانند جز شکل ظاهریشان که به خوشنویسی چینی و ژاپنی میمانند، حرکت دستان یک رهبر ارکستر و جلوه تصویری یک اثر موسیقایی را تداعی کنند. خطوط متقاطع و ضربهزننده از سیاه پرحجم در پیشزمینه تا سایههای آبی و خاکستری در پسزمینه پیش میروند و فضایی عمیق و نامتناهی را شکل میدهند. گویی صداها از دوردست به پیش میآیند و قوی و قویتر میشوند.
ناصر عصار در میان هنرمندان مدرنیست ایرانی، درکی عمیق از انتزاع، روابط بصری عناصر و رابطه آن با فلسفه و عرفان داشت که همین او را از بسیاری از هنرمندان معاصرش متمایز میکند.
[1] . جای پای دوست، به کوشش پریدخت سپهری، نشر ذهن آویز، 1387، ص 119.