گلوسنگهای حسین کاظمی در اواخر دهه 1350 شکل گرفت. او در این دوره، انسان و سنگ را مضمون کار خویش قرار داد، سپس آنها را تبدیل به گلوسنگ کرد. نقاشیهای اولیه بسیار واقعگرایانه بودند، اما به تدریج سادهتر و نمادین به تصویر کشیده شدند.
اثر حاضر از برجستهترین نمونههای همان مجموعه و متعلق به سال 1357 و آخرین سالهای حضور نقاش در ایران است. گل و سنگ به سادهترین و خلاصهترین شکل خود رسیدهاند، چنان که دیگر جز بافت زبر و خشن آن نشانه واضحی ندارند. بافت اسفنجی در میانه اثر متمرکز شده و به کنارهها گسترش نیافته است. کار دارای ترکیببندی قرینه عمودی است که به اثر استحکام و آرامش خاصی بخشیده است. این سطوح سفید چون پهنه زمینی به نظر میرسند که در بالا ماه و در پایین برکه آب را در آغوش گرفته است. این اثر شاید یکی از تغزلیترین نقاشیهای حسین کاظمی باشد که در عین آنکه اثری کاملاً انتزاعی است، میتوان چون شعری عاشقانه آن را خواند.
جهان خیالانگیزی که کاظمی در این اثر ارایه کرده، به مکان مشخصی ارجاع نمیدهد. این جهان تصویری از یک فضای کیهانی است که با بافتهایی هنرمندانه از دل رنگهای اندک هویت مییابد و هر جزء به دیگری معنا میبخشد و در تمامیت اثر علاوه بر روح زیباییشناسانه بصری که نشانه تسلط هنرمند است، لایههای فراوان معنایی را در اختیار مخاطب قرار میدهد.