امضاء: «Avish.K » (پشت اثر)
گرافیت، پاستل روغنی و ماژیک روی کاغذ کشیدهشده روی بوم
236×190 سانتیمتر
تاریخ اثر: 1392
برآورد قیمت : 15000 - 10000 میلیون ریال
رقم نهایی فروش: 1,000,000,000 تومان
امضاء: «Avish.K » (پشت اثر)
گرافیت، پاستل روغنی و ماژیک روی کاغذ کشیدهشده روی بوم
236×190 سانتیمتر
تاریخ اثر: 1392
آثار آویش خبرهزاده روایتهایی استعاری از ذهنیات هنرمندی است که گاه زبانی سمبولیک مییابد و روایت او را از حس زندگی در دیاسپورا بیان میکند. او که متولد و رشدیافته ایران است، تحصیلات هنری خود را در ایتالیا گذرانده و امروزه ساکن امریکاست، و در تمامی آثارش اعم از نقاشی، طراحی، مجسمه، انیمیشن و ویدیو تلاش دارد شرح این زندگی در غربت را بیان کند و به عنوان ناظری در فرهنگ دیگری به بازخوانی جایگاه انسان در روایت عالم معاصر بپردازد. از اینرو دو مفهوم در آثار خبرهزاده نقشی اساسی به عهده دارند: هویت و زمان؛ در روزگاری که به واسطه پیشرفت روزافزون صنعت، هویت انسانی دچار تحول شده، انسان نه موجودی مسلط بر طبیعت، بلکه بسان وجودی است که بیرون از طبیعت و در دل ابرشهرهای پیشرفته رشد مییابد و بدین طریق تمامی ریشههای مشترکش با طبیعت را به کنار مینهد. در این جهان غیرطبیعی، تمامی عناصر هویتساز انسانی دستخوش تحول شدهاند و مفاهیمی چون عشیره، وطن، اقلیم، ملیت، نژاد و جنسیت بازمعنا میشوند. ترک وطن و تمامی رویاهای کودکی برای عدهای به صورت ناخواسته پیش میآید و نگرش جهانوطنی و دهکده کوچک جهانی، زندگی در آنسوی مرزهای سرزمین مادری را آسانتر میکند. اما در این میان آنچه از دست میرود و به عنوان پرسشی پاسخناپذیر باقی میماند مفهوم هویت است. چه چیز شاکلهی وجود انسانی را در فرهنگ معاصر میسازد و برساخت این معنا چگونه بر بنیان فردیت شکل میگیرد و گذر زمان چگونه آن را دچار تحول میکند؟ بدینواسطه آثار خبرهزاده به دنبال بازخوانی مفهوم هویت و تلاش برای تصوّر جهانی از دست رفته است که در روزگاری پیش از این وجود داشت؛ از اینرو گاه نوستالژیک و زمانی سمبولیک مینماید. تکرار پرسوناژهای انسانی در یک فرم مشخص، باعث ایجاد وجهی مفهومی در هنر او میشود که همواره نوع ارتباط میان انسان و طبیعت و دیگر موجودات را به چالش کشیده و با بازگشت به خاطرات محو باقیمانده از دوران کودکی تلاش میکند چیزی مشترک در اذهان جمعی بشری را به تصویر کشد و جهانی را شکل دهد که آرام و در عین حال پرابهام و رازآلود است.
در نقاشی پیشرو مردی ایستاده در میان طبیعت دیده میشود که گویی به افقی دور خیره شده و به تبعیت از رفتاری کودکانه، دستانش را مانند دوربین جلوی چشمانش حلقه کرده است. جهان پیرامون مرد، به واسطه وجود تنهدرختان پُر شکوفه یادآور فصلی بهاری است؛ جایی ییلاقی که در ایام تعطیل میتوان در آن لختی آسود و در همزیستی با طبیعت تجدید قوا کرد. نقاش در استفاده هوشمندانهای که از گرافیت برای کشیدن کلیت نقاشی انجام داده، فضایی آرام و ساکن را مجسم کرده که بیش از آن که شفاف و صریح باشد، محو، رویایی و خاطرهگونه مینماید. در واقع هنرمند تکنیک نقاشی را به نفع بیان ایده کنار گذاشته و به حداقلها کفایت کرده است. نقاشی فاقد لایهلایه بودن سطوح، عمق و پرسپکتیو است و بدین طریق به سمت تجسم فضایی یکدست پیش میرود. طرحگونگیِ نقاشی، استفاده از تونالیتههای لطیف خاکستری گرافیت، خطوط ظریف مدادی بر بستر کاغذ کوچیماشی، فضایی را شکل میدهد که گویی از حضوری کاملنشده آکنده است. انسان با تمامی اقتدارش در میانه صحنه ایستاده، اما هنوز چیزی از جنس طبیعت است و هویت پساانسانی و بیرون از طبیعتش هنوز بروز نیافته است. این تلاش برای عدم جنسیتسازی در عناصری چون آب، آسمان، تپه، برکه، درخت، گل و برگ با همان دقتی انجام شده که در ساختار بدن، پوست، مو و لباس انسان دیده میشود. بدینسان تابلوی نقاشی، در آرامش و سکوت حاکم بر فضا، اثری را شکل میدهد که بیانگر شک و تردید هنرمند در بیان عدم قطعیتهای شناخت انسانی است. به همین دلیل تفسیر نقاش از تجربه زیسته خود، با احتیاط و در سکوت زمزمه و خوانش روایت به بیننده واگذار میشود تا در جهان ذهنی خود آن را بازمعنا کند. خبرهزاده دراینباره میگوید: «دوست دارم در دادن اطلاعات بصری به مخاطبانم صرفهجو باشم؛ من از بیننده میخواهم در آن شرکت کند و روایت را با تخیل خود به پایان رساند»[1]. نوع قرارگیری عناصر بصری و پرداخت آنها سبب شده طبیعت در ساختاری غیرواقعی و فانتزی نمایان شود و منظرهای را شکل بخشد که بیش از آنکه رئالیستی باشد، ساختگی و تصویرگونه مینماید. با این حال این تصویرگونگی از روایتِ سرراست و داستانوار میگریزد و رازگونه و رمزآلود باقی میماند. تسلط هنرمند به فرمهای بصری به واسطه محدودیت در سبک اجرا، کیفیتی عاطفی، بیواسطه و عاری از کنایههای پیچیده را به اثر میبخشد که به واسطه ارتباط حسی و طرحوارگی ساده برای هر مخاطبی در هر زمان و مکان قابل خوانش است. بدین لحاظ روایت در نقاشی خبرهزاده بیشتر «تصویرِ لحظهایِ یک فکر»[2] است تا بیانی تسلسلوار و قصهگونه. در این میان آنچه بیش از همه جلب توجه میکند دستان سرخرنگ مرد است؛ دستان سرخی که به واسطه نام تابلو به سرخ بودن مشرق نیز ارجاع بصری میدهد، سرزمین مادری هنرمند؛ جایی که خورشید سرخ مشرق طلوع میکند و هستی آغاز میشود؛ و نقاش مخاطب را به دیدن آن فرامیخواند.
[1] . https://www.connersmith.us.com/exhibitions/avish-khebrehzadeh
[2] . شنای زمینی (1386) وحید شریفیان در گفتوگو با آویش خبرهزاده، تندیس، شماره 107، ص 25.