نقاشیهای ترقیجاه برآمده از افسانههای کهن سرزمین مادری است؛ آنجا که اسب، نشانی از صلح، آرامش و آزادگی بوده و هست. تابلوهای ترقیجاه تجسم عالمی مثالی هستند که فضایی ملایم، شفاف و نافذ را بر بستر بوم مینشانند. در این بهشت خیالی، اسبهایی بیوزن، فارغ از زمان و مکان در فضا معلقند. ظرافت در پرداخت، این حیوانات را در تعلیقی عرفانی به حرکت درآورده و میان آسمان و زمین رها کرده است. بدین ترتیب اسب را میتوان نشان هنری محمدعلی ترقیجاه دانست.
در نگاه هنری ترقیجاه، مرز «بود» و «نبود» در هم تنیده است. پیکره اسبها به زیبایی در بستر زمینه محو میشود و چنین مرز میان فضای خالی و پُر، تعریفی دوباره را طلب میکند. رنگ سفید زمینه در اغلب کارهای نقاش، بیانی نمادین از تصور حضور «حق» است که در هرآنچه هست و نیست، جاری است.
کاربست خط فارسی، که هنرمند تلاشی برای خوانا بودن آن ندارد، همچون پلی میان واژه و تخیل عمل میکند و ذهن را به چالش وامیدارد. در این میان، تنها واژه «عشق» قابل تشخیص است که میتوان آن را جانمایه تفکر و تعمق هنرمند دانست. ترقیجاه به راستی ایمان داشت که «عشق»، در صلحی ماندگار با طبیعت تبلور خواهد یافت و تنها مفر روح خسته انسان عصر مدرنیته خواهد بود. اسبهای ترقیجاه، همچون سفیرانی از عالم صلح به دنیای زمینیان وارد میشوند و بر زین خود عشق را به ارمغان میآورند. اشکال حیوانی در میان فضای ابرگونه زمینه پیدا و ناپیدا میشوند و تخیلورزی مخاطب را به رقصی آرام و پراحساس وامیدارند.
در این میان اشکالی تخممرغی و به رنگ زرد و نارنجی، در بستر بوم معلقند. گویی دریچهها و بذر شهود و آفرینش در عالم مهیا و منتظر دم مسیحایی است که «شدن» را ممکن سازد؛ شدنی که صلحی جاودان را به ارمغان خواهد آورد و تنها در عشق حضوری همیشگی دارد.