امضاء: «سهراب سپهری» (پایین راست)
رنگروغن روی بوم
100×130 سانتیمتر
تاریخ اثر: دهه 1340
پیشینه:
این اثر متعلق به مجموعه خانم و آقای سیف ناصری میباشد.
برآورد قیمت : 120000 - 100000 میلیون ریال
رقم نهایی فروش: 11,800,000,000 تومان
امضاء: «سهراب سپهری» (پایین راست)
رنگروغن روی بوم
100×130 سانتیمتر
تاریخ اثر: دهه 1340
پیشینه:
این اثر متعلق به مجموعه خانم و آقای سیف ناصری میباشد.
سهراب سپهری گردشگر آفاق و هزارههای از دسترفته، در سالهای پایانی عمرش پیوسته تلاش کرد تا با رسانه نقاشی، بیکرانگی و برداشتی ازلی از مفهوم زندگی را از طریق بداههنگاریهای آنی از طبیعت بر پهنه بوم ثبت و ضبط کند. وی، در مهمترین دوره از کارنامه هنریاش مجموعه شگفتانگیزی از نقاشیهایی با مضمون «تنهدرختان» را خلق کرد که اصلیترین دستاورد آن کشف معانی مشترک میان نقاشی و شعر او بود. سپهری در این نقاشیهای نیمهتجریدی، به تجسم جهانی شاعرانه و اندیشههای عرفانیاش پرداخت و تصاویری خلاصهشده از طبیعت را تا مرز انتزاع ناب به تصویر کشید. آنچنان که آثار این دوره او را میتوان بازتابی از تعمق و تفکر نقاش در جهان پیرامون و لحظهای از یکیشدن ذهن هنرمند و روح هستی به حساب آورد.
در اثر پیشرو، سپهری نتیجه سالها تجربیات صوری و اندیشهورزیاش در فضای عرفان شرقی را با کشف ارزشهای فضای خالی و خلأ در کنار طبیعتگرایی در هم آمیخته است. انتخاب رنگهای سیاه، تونالیتههایی از رنگ قهوهای و اخرایی، تمهیدی هوشمندانه از سوی نقاش برای ایجاد نوعی هارمونی رنگی است که نتیجه آن اثری ساده، روان ولی پرمعنا همچون شعرهایش است. تنه درختان اینجا اشیایی ساکن و آرام هستند که در خلوتنشینی و دروننگریهای نقاشِ شاعر بر گستره بوم بازآفرینی شدهاند، ولی در حقیقت چشم بیننده را به فراسوی بوم خیره میکنند. گویی این تمام آن نقشی است که هنرمند در تنهایی و انزوای خود زده تا شخصیت درونی شعرها و نقاشیهایش را در نقطهای آرمانی به هم پیوند دهد و تابلوی حاضر یکی از مصادیق آن است.
بنیانهای فکری در نقاشیهای این دوره سهراب سپهری، ارتباطی تنگاتنگ با خاستگاه جغرافیای شعر او دارد؛ خیال و خیالپروری، شوق طبیعتگرایی، گرایشهای عرفانی و الهام از فلسفه ذن، همه و همه نشانههایی روشن از دلالتهای معنایی و درآمیختگی من هنرمند و طبیعت در اثر حاضر دارد. رویکردی عرفانگرایانه که برای گریز از آرمانشهرهای معاصر و بازگشت به آغوش طبیعت معنا مییابد؛ گریزی از هیاهو به خلوص، برای یافتن چیزی از هویت روحی و ادراک چشماندازهایی خیالانگیز در بستر زیباییشناسی کهنالگوها.
تابلوی حاضر، نمونهای تأثیرگذار از گیرایی حسی سپهری از مفهوم فضاست. یورش ضربهقلمهای سریع، روان و قدرتمند نقاش، حجمی شفاف و در همفشرده از درختان را در مرکز بوم نمایش میدهد که دامنه شاخههای درختان در آن تا مرکز تصویر پایین آمده و سنگینی خاصی به ساختار اثر القا میکنند، اما آنچه باعث دیدهشدن این توده عظیم میشود، امتداد فضاهای خالی در طرفین تابلوست که به مثابه بیابانی تهی، مخاطب را به کاوش وا میدارد؛ بیان بصری ساده، موجز و شاعرانه که وجه تمایز آشکار نقاشیهای سپهری با همنسلانش است.
سپهری که زاده کاشان است، در این اثر آشکارا دلبستگی خاصش به طبیعت کویری سرزمین مادری را نیز بازنمایی کرده است. هرچند او در اینجا نمیخواهد تنها یک ترکیببندی واقعگرایانه از درخت را بازنمایی کند، بلکه بیانی خالص از همنشینی رنگها و گزینش حداقلی عناصر تصویری را از فیلتر نگاهی دقیق و حساسیتی شاعرانه عبور داده تا استواری نظام طبیعت را دوباره معنا کند. از همینرو، برشهایی مشخص و کادری بسته و حساب شده از طبیعت را برای ایجاد تناسبی آرمانی و وحدتیافته برگزیده است.
ترکیببندی در نقاشی پیشرو، چینش کلمات در شعر هایکو را نیز به خاطر متبادر میسازد. روزنهای به جهانی خاکستری و خیالانگیز که در مواجهه بیننده با تابلو شعر معروفش را یادآوری میکند: «رو به آن وسعت بیواژه که همواره مرا میخواند». همانگونه که این نوع شعر در ژرفساخت خود به کلیت، معنا و مفهوم میرسد، اثر حاضر هم معنا پیدا میکند و آن هم از راه ادراک حسی و نوعی زیباییشناسی ذهنی و درونی. آیینهای تمامنما از زندگی شاعرانه یک نقاش که جستوجوی بیپایان او را برای درک هنری اصیل و بیپیرایه نشان میدهد.
سهراب سپهری را میتوان چهره ملی هنر نوگرای ایران دانست؛ کسی که آوازهاش در شاعری و نقاشی نه تنها چهرهای محبوب از او در ایران ساخته بلکه هنر او را به عنوان نمادی از مدرنیسم شرقیمابانه، جهانی کرده و درخشش او را در عرصه حراجهای بین المللی به همراه داشته است.
جستوجوی او در طبیعت چه آن هنگام که نیزارها و تختهسنگها را نقاشی میکند، چه آن زمان که دورنماهای روستایی را بر بوم تجسم میبخشد و چه در تصویر تنهدرختان مهیب و پرصلابت، همواره با رنگ و بوی شاعری و شاعرانگی همراه است.
علاقه سپهری به طبیعت و نگاه طبیعتگرایانه حاکم بر اشعار و نقاشیهایش را میتوان یکی از شاخههای هنر مدرنیستی دانست که توسط بسیاری دیگر از نقاشان ایرانی نیز دنبال میشد. حتی تأثیرپذیری او از هنر شرق دور، بهخصوص فرهنگ بودایی و نگرشهای ذن هم در آثار هنرمندانی چون ناصر عصار و پرییوش گنجی نیز وجود دارد. سپهری تنها هنرمندی نیست که مناظری فاقد حضور انسانی میکشد و یا به تعلیمات شرق دور دلبسته است؛ اما میتوان او را تنها شاعر طبیعت دانست که توانسته روح طبیعت را با عمقی ستودنی درک کند و آن را در سبکی شخصی و زبانی خاص تجسم بخشد. بدین لحاظ درختان سپهری نظیر ندارند و با درختان هیچ نقاش دیگری قابل مقایسه نیستند؛ چراکه روحیه شاعرانه نقاش را همراه با بکرترین و نابترین آموزههای شرقگرایانه توأمان بازتاب میدهند. این نگاه تغزلی به طبیعت و حل موجودیت خود در آن به نحوی در تقابل با زمانه صنعتزده معاصر نقاش هم هست. گویی شعر و نقاشی، هر دو پناهگاهی برای هنرمند هستند که در آن، امکان تعمق در خود زاده میشود و موجودیت مییابد. به عبارتی «تغزلهای سپهری گواه آنند که هنرمند عصر معراج پولاد همچنان میتواند به طبیعت ساده، آرام و زیبا دلبسته باشد. تپههای کویری، بیدهای ردیفشده در دوردست، قلوهسنگهای پراکنده در دیدرس، گلها و بوتههای روییده در کنار جوی و گاه فقط چند سیب، انگیزههایی هستند برای یک لحظه همدلی با طبیعت. سپهری طبیعت را از برون نمیبیند، آن را در درون خویش میاندیشد. او در جزئیترین اشیایی که به تصویر میکشد کلیتی را باز میتاباند که از راه شهود به آن آگاهی یافته است و میدانیم که این بینش در عرفان ایران و زیباییشناسی خاور دور ریشه دارد»[1].
سپهری نقاشی را با گواش و آبرنگ آغاز کرد و بعد از سفر به شرق دور و آموختن تکنیکهای نقاشی ژاپنی، آبمرکب نیز محملی برای تجربههای شاعرانه او در بازنمایی طبیعت شد. حرکت آزاد قلممو، رنگآمیزیهای رقیق و سیال و همچنین درهمتنیدگی رنگها که از نوعی کیفیتت اتفاقی نشأت میگیرد فصل مشترک تمامی آثار مختلف سپهری در این دوران است. در طی ممارست مجدانه در طول یک دهه، مهارت در طراحی برای سپهری ارمغانی خاص را به همراه آورد: کشف فضاهای خالی؛ چیزی که به واسطه سفر به شرق اهمیتی افزون یافت و به عنوان بخش جداییناپذیر از نقاشیهای سپهری در تمامی آثارش حتی در دورانی که به سراغ بومهای بزرگ با تکنیک رنگروغن رفت باقی ماند. رویکرد به طبیعت با نگاهی که از تمجید و تحسین مملو است، نوع جدیدی از واقعگرایی را در نقاشیهای سپهری رقم میزند که با رئالیسم غربی بسیار فاصله دارد. امر واقع در طبیعت برای او تنها از دل سنگ و کوه و درخت و نسبت میان آنها بیرون نمیآید؛ بلکه تجسم اشکال طبیعی تنها آن زمان واقعگرایانه میشود که با تعمق عمیق در هستی طبیعت همراه شود. به همین دلیل زبان واقعنمایی در ساحت شرقی از آنچه به چشم دیده میشود فاصله گرفته و تلاش میکند ندیدهها را نمایش دهد. این تلاش برای حس حضور و فهم روح طبیعت که اصل اساسی هستی را تشکیل میدهد، سبب شده مفهوم واقعگرایی در هنر شرقی از زبانی رمزی و رمزپردازانه برخوردار شوند. در این بینش، طبیعت، جهانی بیانتها، پرشکوه و باابهت است که باید حس شود. دیدن و نگاه کردن، تنها بخشی از زیبایی و ماهیت آن را نمایان میکند و ادراک روح طبیعت به امری درونی وابسته میشود که با تأمل و بیخویشی و فرو گذاشتن خود امکانپذیر است. در چنین نگرشی انسان تنها جزء کوچک و ناچیزی از هستی است و به همین دلیل نیازی به بازنمایی ندارد. آنچه ارزش ماندگار شدن در تابلوی نقاشی دارد، حس نقاش در یکی شدن با طبیعت به عنوان کمال مطلوب و حضور و ادراک امر نادیده در آن است.
به همین جهت تنههای درختان سپهری، فرازمان و فرامکانند و کیفیت فیزیکی نمییابند. تمامی تلاش نقاش در بازنمایی تنههای سترگ و درهمفرو رفته درختان بدان قصد است که بازنمایی امر مرئی را بیاعتبار کند و در عوض در کاوشی ذهنی، تجربه دید درونی خود از حضور در میان درختان و یگانگی یافتن با روح طبیعت را تجسم بخشد. در چنین ساحتی، خطوط مورب و پویا با فضاهای خالی به تعادل میرسند و تجسمی نیمهانتزاعی از درختانی را رقم میزنند که برای هر انسانی یادآشناست.
زبان سپهری در پرداخت به روح طبیعت درختان، مانند زبان اشعارش گزیده گزین است؛ فرم به واسطه سطوح تخت و ساده ره به کمینهگرایی میبرد و این نگرش کمینهگرا به واسطه پالت رنگی محدود تشدید میشود. در اثر حاضر برخلاف بسیاری از تنهدرختان سپهری، فقط از تونالیتههای خاکستری استفاده شده است. با آنکه سطوح مستطیلی در این اثر به واسطه بافت کاملاً وامدار طبیعت درختان است، اما در حجمپردازی و دقت به جزییات، اصول ناتورالیستی را دنبال نمیکند.
اثر پیشرو علاوه بر تمامی این وجوه به لحاظ کمپوزیسون جسورانه است. کیفیت کوبیستی در ترکیب تنه درختان مهمترین جلوه این اثر و متمایزکننده آن از سایر آثار تنهدرخت هنرمند است. در واقع اثر از دو بخش اصلی تشکیل شده: یکی زمینه و دیگری تنه فشرده و درهم فرورفته درختان. در عین حال نقاش با قراردادن تنه درختان در قسمت وسط کادر و اختصاص دادن دو باریکه روشن از پسزمینه در دو سوی تنهها، بر قدرت فضای مثبت اثر افزوده است. انرژی حاصل از تمرکز بر این تنههای حجیم و سترگ، به واسطه شاخههای قوسدار رو به بالا کشیده میشود و چشم را به سمت بالا هدایت میکند؛ جایی که خیالپردازی برای ناظر به امید دیدن آسمانی آبی و یا برگهای سبز و شکوفههای سپید آغاز میشود و ذهن تلاش میکند تا از پس تنههای سترگ درختان، روح امید را بازشناسد.
[1] . پاکباز، رویین (1379) نگاهی نو به طبیعت، فصلنامه هنر ایران، بهار و تابستان، شماره 3و4، ص 9.