گلوسنگهای حسین کاظمی در اواخر دهه 1350 شکل گرفت. او در این دوره؛ انسان و سنگ را مضمون کار خویش قرار داد، سپس آنها را تبدیل به گل و سنگ کرد. نقاشیهای اولیه بسیار واقعگرایانه بودند اما بهتدریج سادهتر و نمادین به تصویر کشیده شدند.
اثر حاضر از برجستهترین نمونههای همان مجموعه است که بر بومی بزرگ نقش بسته است. گل با ریشههایی که گویی از خاک بیروناند با ساقهای به رنگ سنگ در کنار آن خودنمایی کرده و رنگ گل گویی بر روی سنگ پرتو افکنده و بخشی از رنگ یخی آن را گرما بخشیده است. این همه را میتوان با ارجاع به مضمون اولیه مورد نظر کاظمی به دوگانههایی چون زن و مرد، مادگی و نرینگی و هر دوتایی که با هم کمالآفرینند تأویل کرد.
جهان خیالانگیزی که کاظمی آن را در این اثر ارائه داده، در عین اینکه اجزایش در نگاه اول قابل شناساییست به مکان مشخصی ارجاع نمیدهد. این جهان تصویری از یک فضای کیهانیست که با بافتهایی هنرمندانه از دل رنگها هویت مییابند و هر جزء به دیگری معنا میبخشد و در تمامیت اثر علاوه بر روح زیباییشناسانه بصری، که نشانه تسلط هنرمند است، لایههای فراوان معنایی را در اختیار مخاطب قرار میدهد.